.
احساس می کنم آزادم
وقتی با تو می رقصم
ما مثل دریا تکون می خوریم
تو تمام اون چیزی هستی که من می خوام بدونم
من آزادم
می تونم تا ته خیابون پیاده برم چون هیچکی اونجا نیست
با اینکه جاده شلوغ تر از هر وقت دیگه ست
می تونم تا تهش با چشم های بسته ماشن برونم
گرچه مغزم می خواد با بلندترین صدا گریه کنه
سن مثل دریا ست
آسمون کشتی ماست
تو خورشیدی و وقتی به من می تابی
من آزادی رو احساس می کنم
آره آزادی رو احساس می کنم
.
.
.
.
حالم از شمایی که با متن های سه چهار خطی کس شعرتون
که قرار یک خنده تلخ بر لبان ما بشونه
ولی در اصل قراره باکره های روشن فکر جنده رو جذب کنه بهم می خوره
.
.
.
.
پدر : پسرم تو به جایی رسیدی که بعد از این یه سری تضاد هارو تو خودت می بینی
آره پدر حق با شماست
پدر : پسرم تو مختاری کاری رو فکر می کنی درسته انجام بدی یعنی تو زندگیت همیشه مختار بودی
درسته پدر ولی شما فکر نمی کنی من خودم باید به این کس شعرها می رسیدم ؟
پدر : نمی دونم . من یک پدرم فقط همین
این مکالمه من و پسرم بود .
.