دلقك


.
.
در شهر شايعه ها نجواكنان با يكديگر سخن از تنهايي عزلت و گوشه گيري تو مي گويند . مي گويند چرا بايد تمام زندگيت را در اتاق هاي تاريك و دلمرده خانه صبر كني ؟ چرا بايد تنها به سينما و كليسا بروي يا در آشپزخانه ات براي خودت نان تست كني آنهم تنها ؟
وقتي آن پسر رند و زرنگ در مجلس رقص از تو پرسيد : " خانم محترم فورا بگوييد چه آرزويي داريد تا ترتيب بر آورده شدن آن را بدهم ! " تو چه جوابي به او دادي ؟ بايد حقيقت را به او مي گفتي . بايد مي گفتي : " آرزوي من داشتن بچه و صندلي اعتراف كليسا و سينما و خواندن در گروه كر و دلقكم است . " وقتي از تو پرسيد " پس مردها چه خانم محترم ؟ آنها نمي توانند آرزوهاي شما را بر آورند ؟ " به او چه جوابي دادي ؟ بايد مي گفتي: " چرا يك مرد وجود دارد كه مي تواند اين كار را انجام دهد . نه مردان بلكه فقط يك مرد . دلقكم . مردها موجوات احمقي هستند ." پسرك به شنيدن اين پاسخ تو مي گفت : " اجازه مي دهيد اين را به اطلاع همه برسانم ؟ " و تو فرياد زدي : " نه . پناه بر خدا اين كار را نكنيد ! " چرا در پاسخ آن پسر نگفتي : " دلقكم " چرا فقط گفتي : " يك مرد " ؟وقتي زني شوهردار در پاسخ چنين سوالي به گفتن " يك مرد " اكتفا مي كند خيلي ها فكر مي كنند مقصود شوهر اوست . آيا مقصود تو هم شوهرت بود ؟ بگذريم . اما مثل اينكه كلمه " شوهرم " در نيمه راه گلويت خفه شد و نتوانست راه به خارج باز كند .
من . دلقك تو هميشه آدم خوشبختي بودم



1968


de vin


.
اون شب تو اوج مستي بوديم كه دعوت كرديم با ما برقصي
به خدا پاتيل بوديم
يعني اگه نبوديم هم دعوتت مي كرديم
ولي بوديم
تو كثافت مي ديدي ما دياريم با نگامون بهت ميگيم بيا با ما برقص ولي نمي اومدي
بابا يه ويسكي دو نفر مي اندازه و ما تنهايي يه ويسكي خورده بوديم
هنوزم تو فكر اينم چرا اينقدر دير پا شدي
مي خواستي ما ديوونه تر شيم
يا شايدم نگاه مارو دوس داشتي
كلا بيخيال
اونشب حال دادي
.
.
.
.

طرف تنها كسي بود كه من احتمال مي دادم دو جنسي باشه يعني مامانشم يكم انشكلي بود ولي خودش عين دو جنسي ها بود
نگو نميشه دو جنسي هارو از قيافشون شناخت
به خدا مي شه
اصلا وقتي مي رقصيد آدم مطمئن مي شد دو جنسيه
نگاش بيخبال نبود
نگاهش بي تفاوت نبود
بابا به خدا طرف دو جنسي بود
.
.
.
.
حالم از اون مرديكه احمق و راديو هد و دوستات بهم مي خوره


gone mad


.
.
چرا فكر مي كني من توانايي شو ندارم كه عاشق بوي استفراغ تن تو بشم
بابا به خدا ما كس خل تر از اين حرفاييم
ما خدامونو كشتيم و زنده كرديم
ما تورو بوسيديم
بازم بگو ما نمي تونيم
هه تو چه مي فهمي من كيم
تو چه مي فهمي وقتي با موستانگ قرمزت تو خيابون ميري رد قرمز چراغ ها رو آسفالت چه جوريه
تو نمي فهمي
تو مي فهمي
ما چت زديم
هه وقتي بارون مياد و تو نباشي و سيگار نباشه خوب چت مي زنيم
خجالت مي كشم رفيقم اينارو بخونه
ولي خوب كس خار رفيقم
تو مهمي
الان كه چت زديم تو مهمي
البته تو هميشه مهمي ولي موقع چت زدن بيشتر از هميشه مهمي
بيشتر از اون پسره كه مياد ميگه : من مي خوام فيلسوف باشم منو راهنمايي كنين
ولي خوب قول بده اين حرف هاي مارو جدي نگيري آخه ما بدجوري چت زديم
.

.
.
.
.
تو منتظري و منو تحريك مي كني ازت تعريف كنم و خودمو كوچيك تر از تو نشون بدم
ولي خوب من خود خواه تر از اين حرفام
پس منتظر بمون و به ما حال بده

( اينو با تو نبودم )


parvaneh


.
هي رفيق . برادر . داداش . جون مادرت به من نگاه كن
به مني كه قول مي دم تا ديوونه خونه هم باهات ايام
به مني كه از كانادا برات فريزر ميارم
تورو خدا نگام كن
.
.
.
.
.
جالبترين جاش وقتي بود كه گل هايي كه براي هم خريده بوديم و يه هم مي داديم
من گل هاي خودمو دوس داشتم تو هم مال خودتو
.
.
.
.
و خداوند زمين و آسمان را در 6 روز خلق كرد و روز هفتم را تعطيل كرد
شايد دليل اينكه ما با دنياي شما احساس نزديكي نمي كنيم اينه كه
خدا مارو تو روز هشتم شايدم شب هشتم خلق كرد
ازش بر مياد
.
.
.
.
.
وقتي لبامون رو هم بود من به هارموني قشنگ رنگ تو سيگار كاپتان بلك فكر مي كردم
به زن پيري كه فلسفه درس مي داد فكر مي كردم
به جيم جارموش فكر مي كردم
به تابلو هايي كه واسه خودنمايي كشيدم فكر مي كردم
حاضرم شرط ببندم تو به اينا فكر نمي كردي
تو فكر مي كردم چرا من موقع بوسيدن چشامو نمي بندم


as the time goes by

207 comments

.
آقا شما تو شبگردي هاتون تو خيابون وليعصر پسري نديدين كه موهاش سياه باشه دستاش تو جيبش باشه و تو چشاش يه چيز عجيبي باشه ؟
نه . چطور مگه ؟
يكم بيشتر فكر كنيد دور وبر تئاتر شهر . تو كافه تريا . مطمئنين نديدن ؟
نه . مطمئنم . چطور مگه ؟

آقا حالم از شما و كاراي تخمي تون بهم مي خوره
آقا دلم مي خواد تو صورتتون بالا بيارم
هه هه خنده دار نيس آقا ؟
اون دلسوزي با مزه تو نگاهتون خنده دار نيس ؟
اون ترس عجيب كه تو حرفاتون خنده دار نيس ؟
بيخيال آقا بياين يه سيگار دود كنيم و خوش باشيم

.
.
.
.
.

يك روز سوزي از مامانش پرسيد : مامان چرا وقتي من چشامو مي بندم همه چي غيب مي شه
مامانش گفت : چون وقتي تو چشاتو مي بندي ديگه نيستي وقتي هم تو نباشي دنيا دليل براي بودن نداره
سوزي خنديد
.
.
.
.
.
سال 1968 گروهمونو تو مونته ويدئو تشكيل داديم
راك مي خونديم
اولين آهنگمون معروفمون كرد
اولين آهنگمون اين بود :



دو تا فرشته بودن كه تو جنگ 1934 واسه هم آواز مي خوندن
به هم مي گفتن
آدما همديگرو دوس دارن
آدما خدا رو دوس دارن

ولي ما وقتي از اون بالا به اون 2تا فرشته نگاه مي كرديم
در حالي كه به هم تنه مي زديم
به چيزي فكر نمي كرديم
جز خودمون
خدا خواست مارو تنبيه كنه

جنگ تموم شد
حالا ما دنبال دليلي واسه دوست داشتن بوديم
پس رفتيم تو جنگل ها
و خونديم
ما جنگ مي خوايم
ما خدا مي خوايم




سال 1972 همه اعضاي گروه خودكشي كردن
.
.
.


1 sal shod

0 comments

1 sal shod


scene


.
كف سن رو سياه كرده بودن ديوار ها هم سياه بود جلوم دويست رديف صندلي با روكش قرمز بود
صندلي ها كم كم داشت پر مي شد
ياد سالن قشقايي تئاتر شهر افتادم
گفتم خب به نمايش ما خوش اومدين
برام كف زدن
بعد گفتم نمايشي كه ما اجرا مي كنيم يكي از شاهكار هاي ( اسم نويسنده يادم رفته )
يكي از شاهكارهاي خودمه آره از شاهكار هاي خودمه
برام دست زدن
بعد ادامه دادم
خوب من تنها بازيگر اين نمايش هستم ولي به اندازه كافي شخصيت هاي متفاوت تو وجودم هست كه به بازيگر ديگه اي نياز نيست
داستان ما داستان مردي ه كه داستان مي نوشت . سيگار مي كشيد . به فلسفه علاقه داشت . زن داشت .
مردي كه يه روز خسته شد . از همه چي خسته شد . خواست بره . دليلي هم نداشت كه بمونه . ولي موند بعضيا ميگن اين تصميمش ناشي از يه لجبازي بچگانه با خودش بوده ولي ما فكر مي كنيم قضيه چيز ديگه اي بوده .


خوب نمايش ما اينجا تموم ميشه
شايد چون براي ادامش چيزي به ذهنمون نمي رسه
شايد هم ادامش اينه كه نا تموم باشه


هنوز دارن دست مي زنن
.


keep moving


.
چشامو كه باز كردم تو يك اتاق قرمز بودم همه چي قرمز بود بعد از يه مدت فهميدم هوا هم قرمزه
فقط خطوط محيط بدنم سياه بود و مي تونستم خودمو تشخيص بدم
يعدفه يه نفر اومد جلو
گفت بگو
گفتم من هميشه از سالينجر خوشم مي اومده هميشه
گفت چرا
گفتم واسه اينكه اون واسه شخصيت هاش ارزش قائله . با اونا ناراحت مي شه با اونا خوشحال مي شه . بهشون احترام مي ذاره . ولي بقيه اينجوري نيستن .
اون كثافتا به تخمشون هم نيس كه چه بلايي داره سر شخصيت ها مياد .
ولي سالينجر اينجوري نيس
گفت مي فهمم
.
.
.
.
.
داري به ديوار روبروت نگاه مي كني كه متوجه مي شي همه چي داره مي لرزه . دستات . پاهات . چشمات
دليل اين لرزيدن عجيبو نمي فهمي ولي مي لرزي
وقتي به زمين نگاه مي كني مي بيني كه چند سانت بالاتر از زمين تو هوايي .
هنوز داري مي لرزي
از اين لرزيدن لذت مي بري
از اين كه نمي توني رو هيچ چيز تمركز كني لذت مي بري
از اينكه هيچي نمي تونه رو تو تمركز كنه لذت مي بري
مي لرزي

.
.
.
.
.
وقتي تو جاده با صد مايل در ساعت مي ري
در ختا تكون مي خورن
كاپشن اون دختري كه كنار اون خونه ي سبز وايساده تكون مي خوره
كم كم خود جاده هم تكون مي خوره
ولي خوب
همه چي زيادي جذابه
زيادي جذابه
.


About me

Last posts

Archives