.
هي رفيق . برادر . داداش . جون مادرت به من نگاه كن
به مني كه قول مي دم تا ديوونه خونه هم باهات ايام
به مني كه از كانادا برات فريزر ميارم
تورو خدا نگام كن
.
.
.
.
.
جالبترين جاش وقتي بود كه گل هايي كه براي هم خريده بوديم و يه هم مي داديم
من گل هاي خودمو دوس داشتم تو هم مال خودتو
.
.
.
.
و خداوند زمين و آسمان را در 6 روز خلق كرد و روز هفتم را تعطيل كرد
شايد دليل اينكه ما با دنياي شما احساس نزديكي نمي كنيم اينه كه
خدا مارو تو روز هشتم شايدم شب هشتم خلق كرد
ازش بر مياد
.
.
.
.
.
وقتي لبامون رو هم بود من به هارموني قشنگ رنگ تو سيگار كاپتان بلك فكر مي كردم
به زن پيري كه فلسفه درس مي داد فكر مي كردم
به جيم جارموش فكر مي كردم
به تابلو هايي كه واسه خودنمايي كشيدم فكر مي كردم
حاضرم شرط ببندم تو به اينا فكر نمي كردي
تو فكر مي كردم چرا من موقع بوسيدن چشامو نمي بندم