.
.
در شهر شايعه ها نجواكنان با يكديگر سخن از تنهايي عزلت و گوشه گيري تو مي گويند . مي گويند چرا بايد تمام زندگيت را در اتاق هاي تاريك و دلمرده خانه صبر كني ؟ چرا بايد تنها به سينما و كليسا بروي يا در آشپزخانه ات براي خودت نان تست كني آنهم تنها ؟
وقتي آن پسر رند و زرنگ در مجلس رقص از تو پرسيد : " خانم محترم فورا بگوييد چه آرزويي داريد تا ترتيب بر آورده شدن آن را بدهم ! " تو چه جوابي به او دادي ؟ بايد حقيقت را به او مي گفتي . بايد مي گفتي : " آرزوي من داشتن بچه و صندلي اعتراف كليسا و سينما و خواندن در گروه كر و دلقكم است . " وقتي از تو پرسيد " پس مردها چه خانم محترم ؟ آنها نمي توانند آرزوهاي شما را بر آورند ؟ " به او چه جوابي دادي ؟ بايد مي گفتي: " چرا يك مرد وجود دارد كه مي تواند اين كار را انجام دهد . نه مردان بلكه فقط يك مرد . دلقكم . مردها موجوات احمقي هستند ." پسرك به شنيدن اين پاسخ تو مي گفت : " اجازه مي دهيد اين را به اطلاع همه برسانم ؟ " و تو فرياد زدي : " نه . پناه بر خدا اين كار را نكنيد ! " چرا در پاسخ آن پسر نگفتي : " دلقكم " چرا فقط گفتي : " يك مرد " ؟وقتي زني شوهردار در پاسخ چنين سوالي به گفتن " يك مرد " اكتفا مي كند خيلي ها فكر مي كنند مقصود شوهر اوست . آيا مقصود تو هم شوهرت بود ؟ بگذريم . اما مثل اينكه كلمه " شوهرم " در نيمه راه گلويت خفه شد و نتوانست راه به خارج باز كند .
من . دلقك تو هميشه آدم خوشبختي بودم
1968