روتین


م





امروز داشتم با همسایه روبه رویی حرف می زدم . یه جورایی از سر و صدای ما شکایت می کرد البته غیر مستقیم
-هوم مگه ما سر و صدا می کنیم؟
- شبا رو می گفت
-عجب ادم مزخرفیه . به ما حسودیش می شه . به اینکه ما می تونیم سمفونی تن همدیگرو در بیاریم و اون باید شبا خر و پف شوهر چاقش و تحمل کنه حسودیش می شه
-بدجنس نباش . شاید حق داره شاید ما باید معقول تر باشیم
-عزیز دل من کل لطف زندگی به معقول نبودنشه
-ما چرا باهمیم؟
-یهو چه ربطی داشت؟
-جواب بده
-هووووممم خوب ما باهمیم چون از این کارمون لذت می بریم! شایدم نویسنده سر نوشت دستش سر ما خط خورد می دونی احتمالا من قرار بوده یه روانشناس خانوم باز بشم توام قرار بوده بری افریقا به بچه های ایدزی کمک کنی
-همیشه همینجوری می کنی
-(در حالی که از حالت درازکش رو زمین داره بلند می شه با لحنی که سعی شده جدی باشه) چجوری!
-طفره میری از همه چی. می خوای نشون بدی هیچی برات مهم نیست ولی اینجوری نیست و همه چی اتفاقا خیلی بیشتر از اون چیزی که باید باشه برات مهمه ! کلا می شه 2 دقیقه نقش بازی نکنی؟!!
-نمی دونستم همسایه ها می تونن انقد تو زندگی ادم مهم باشن
-بازم داری تکرار می کنی . دیگه حوصلم از دست این بازیت سر رفته تا وقتی خودت نشدی نمی خوام باهات باشم
- عزیزم حتی اگه اینطوری که تو میگی هم باشه خود اصلی من همین نقش هاییکه جلوت بازی می کنم یعنی وقتی می خوام بیخیال باشم تو باید منو به شکل ادم بیخیال قبول کنی
-خوب اینم مرحله بعد ! حالا شروع می کنی با یه سری تئوری مسخره سر منو گرم کنی
-ای بابا تورو خدا ول کن این حرف هارو بیا پیش من چیپس بخور و از صدای خرت خرتش لذت ببر . ببین عزیزم من همینم هرچقدر که تو بگی ادم ترسو و مزخرف و بدی ام من قبول می کنم ولی من همینم
-باز داری به کل دنیا منت می گذاری که توش هستی
-بابا چه منتی . من دارم می گم هیچی نیستم نمی خوای بیخیال شی؟
-تو همین حرفت یه کامیون غرور هست . ادم مغرور اشغال
-به چی می خوای برسی؟
-به اینکه چرا با اینکه این چیزا رو راجع بهت می دونم بازم شبها نمی ذاریم بقیه بخوابن
-خوب احتمالا چون من تو عشق بازی خیلی حرفعه ای هستم
-یعنی واقعا نمی شه یه لحظه این گهی که هستی نباشی
-خوب سهمیه توهین 10 سال ایندتو مصرف کردی و در جوابت باید بگم نه نمی تونم نباشم و توهم منو همینطور که هستم می خوای
( و در حالی که داشت به طرف اشپزخونه می رفت شروع به سوت زدن کرد و سعی نمی کرد تلاشش برای جلب توجه رو مخفی کنه )



فردا صبح دیگه هیچی مثل قبل نبود
فردا صبح دیگه اون دو نفر باهم نبودن
خیلی سخت می شه حدس زد اتفاق شب قبل خوب بود یا بد البته این در صورتیه که به خوب و بد بودن یه اتفاق اعتقاد داشته باشین
ابته من بهتون توصیه می کنم به اتفاقات خیلی ساده تر نگاه کنید دربند نتیجه نباشید فکر کنید کنید همه اتفاق ها مثل افتادن برگ توی ابه ساده بی سر و صدا والبته بی خاصیت




About me

Last posts

Archives