دیروز


- ديروز بابام مرد
- بهت تسليت مي گم لابد خيلي الان داغوني
- اره داغون و گيجم. تا ديروز فكر مي كردم بابامو دوست ندارم ولي وقتي مرد يهو يه چيزي تو زندگيم تموم شد. بابام هم منو دوست نداشت به خاطر اينكه من عين بابام بودم. خودخواه و باهوش و احمق قسمت عجيبش اينه كه فرداي روزي كه همچين اتفاقي واسه ادم مي افته دوباره خورشيد در مياد دوباره ادما مي رن سر كار. تو دلت ميخواد بري و داد بزني كه اهاي مردم باباي من مرده شماها چرا عين خيالتون نيست.
- مي فهمم چي مي گي
- بچه كه بودم كلي به بابام اصرار كردم و اون واسم يه دوچرخه خريد اون موقع دوچرخه هاي دنده دار رو بورس بود و دوچرخه ساده خريدن ضايع بود. بابام برام يه دونه سادشو خريد. وقتي اوردش خونه قبل از اينكه ببينمش ازش پرسيدم بابا دوچرخم دنده ايه ديگه بابام گفت نه ولي خيلي خوبه. همونجا از بابام بدم اومد چون دلشو شكوندم چون باعث شد هيچ وقت خودمو نبخشم كه يه كاري كردم كه از پول نداشتنش خجالت بكشه از خودم بدم اومد
- زيادي سخت مي گيري بابا
- وقتي رفتم دانشگاه بابام خوشحال بود به همه دوستاش مي گفت پسرم قراره مهندس شه. ولي من مي دونستم ته دلش وقتي منو مي بينه فكر مي كنه كه اگه اونم يه پدري مثل خودش داشت الان مهندس بود و باعث خجالت كشيدن من نمي شد. از خودم بدم مي اومد كه با ديدنم همچين بلايي سرش مي اومد
ديروز وقتي مرد بابام تنها بود من هميشه بابامو خوب مي فهميدم. منم تنهام بابام خود من بود من ديروز مردم


About me

Last posts

Archives