dear Respina



سلام رسپینای عزیز
دلم می خواد بدونم تو من تو چشمای من چه چیزی میبینی . اینکه یک ادم رو بخوای چیزعجیبیه مثل پریدن تو اب
سرد اولش ازاردهندس وی بعدش لذت بخش میشه واز همه مهمتر اینکه واقعا دل و جرات می خواد
خیلی از حرف هایی رو که دوست نداشتم تو زندگیم کسی بم بگه تو بهم گفتی ولی شنیدنشون از تو ارامبخش بود . وقتی بدون اینکه خودت بفهمی ترس منو بهم می فهمونی اتفاق عجیبی می افته من با خودم روراست میشم مثل ایینه
خیلی طول کشید تا با هم قضیه غرور رو واسه خودمو
ن حل کردیم و دیدیم غرور تنهایی یک ادم که نمی خواد از تنهاییش در بیاد چون نگاه های مردم مثل اجر که اونو میشکونه پس دیوار دور تنهاییشو هر روز بلند تر ومحکم تر می کنه
رسپینای عزیز همیشه بهم می گفتی تو دلت واسه هر دختری که رد می شه تاپ تاپ می کنه واسه چند ثانیه ولی این قضیه ربطی به اون ادم که رد می شه نداره این یه اتفاق بین تو و خودت که همه بخوانت که همه بهت فکر کنن
رسپای عزیز بهت حسودیم یشه به خاطر ازاد بودنت از همه چیز به خاطر بدون فکر حرف زدنت به خاطر بی سیاست بدونت رسپینا عزیز تو شهر من ادمها بدون فکر حرف نمیزنن دوست نمیشن و بدون فکر لذت نمیبرن
رسپینای عزیز دیوارهای شهر من همیشه دارن نجوا می کنن و صداشون نمیگذاره ادم به خودش فکر کنه
می دونی وقت بچه بودم دوست داشتم عکاس بشم و فقط عکسای سیاه سفید بگیرم و بعدش به هیشکی نشون ندم
نمی دونم چرا این حرفا رو زدم ول خوبی حرف زدن با تو اینه که ادم به دلیل حرفاش فکر نمیکنه
رسپینای عزیز ممنون که هستی
دوستدار تو نویسنده


About me

Last posts

Archives