set the mind


.
فکر می کنم بزرگترین مشکل در زندگی من اینه که نمی تونم داد بزنم
من یه دست فروش دوره گردم
شمایل قدیسین و آب مقدس و دعا می فروشم
ولی هیچ وقت نتونستم داد بزنم
من وقتی سیگار می کشم می خوام داد بزنم
ولی همیشه اطرافم پر از آدمه
پر از سایه است
من می خوام داد بزنم وقتی تو خیابون باهاش راه میرم
وقتی دارم می بوسم می خوام داد بزنم
ولی نمی تونم
هیچ وقت نمی تونم


pop up


.
دیروز چندتا دوست داشتم . با دوستام می گفتیم . سیگار می کشیدیم . ها ها
دیروز تو دهه 30 زندگی می کردم . کلاه شاپو می گذاشتم . سیگار اشنو می کشیدم . به جیمز می گفتم جیمبو .
اینا همه دلایل روشنی واسه گریه کردن به آدم می ده .
ولی من هیچ وقت گریه نمی کنم . باورت نمیشه اونا سیگارشونو رو تن رفیق من خاموش کردن ولی من گریه نکردم
در حقیقت موضوع دوست داشتن وسطه
از همون دهه 30 دنبال این قضیه ی دوست داشتن بودم
بالاخره اونروز رسید . رفتم گفتم هی جیمبو من یه کار تمام وقت پیدا کردم .
می رم دور کشور رو می گردم و دنبال یکی می گردم بهم بگه قضیه این دوست داشتن چیه . جیمبو بهم خندید .

.
.
.
خوب این جیمبوی لعنتی هیچ وقت واقعیت پیدا نکرد
تمام عمرم دنبال جیمبو . دهه 30 . و اون قضیه دوست داشتن گشتم
.
.
.
.
من دارم می رم بخوابم
تو نمیای ؟ هوس یه شب طولانی کردم
تورو خدا بیا تو تخت سیگارای منو روشن کن


holly


من تو شبگردی های مغرورانه خودم چند تا الهه دیدم
اعتراف می کنم خیلی زیبا بودند
ولی من عاشق زیبایی نیستم
من لعنتی هیچی واسه گفتن ندارم
باورکن
همه این مسخره بازی ها ظاهرسازیه
من واسه پول سیگارم دزدی کردم
کسی باور می کنه
من باور کردناتونو می خرم . بگین چند . چند می گیری حرفامو با تموم وجود باور کنی ؟
من تو شبگردی هام با الهه ها عشق بازی کردم
به خاطر خلوص نیت
خودم رو به مفسیتوفلس فروختم
ولی بازم دلیلی نداشتم تا از خودم متنفر شم
شاید بهترین راه دوزخی شدنه


About me

Last posts

Archives