walking


.
ما که پایه راه رفتن هستیم
تجریش رو می اندازیم پایین تا ونک ا
اگه بازم خواستی تا ولیعصر یا تا راه آهن
بابا به خدا ما حرفمون حرفه
طرف می گفت : هی این پسر کسخله تو چشاش که نگاه کنی می فهمی یه چیزیش هس
قبول ما یه چیزیمون هس
ولی به خدا چیز بدی نیس
حد اقلش اینه که
نمی دونم حداقلش چی
طرف دیوس تر از این حرفا بود
بهش گفتم رفیق بیا یه سیگار بزنیم و بیخیال این حرفا شیم قبول نکرد گفتم رفیق تو رو خدا انقدر مارو داقون نکن بیا اصلا واسم از ساموءل بکت بگو به خدا ساکت می شینم و گوش می دم بازم قبول نکرد
نمی دونم طرف چش بود
شاید حالش از آدمای مو سیاهی که دستاشون تو جیبشونه بهم می خورد
ولی به خدا حق نداش
حق نداش بیخیال ما شه
یعنی خب گناهی بزرگتر از این نیس
ببخش رفیق که سرتو درد آوردم
خلاصه آدم بعضی وقتا قاتی می کنه دیگه
باید به یکی بگه دیگه
حالا دو نخ سیگار داری دود کنیم ؟
تا ولیعصر چیزی نمونده


main


.
ببینم فردریک شما قادرید از عشق بمیرید ؟
نمی دانم اما گمان می کنم حالا نه !
همین . اما روشن است که شما قادرید در راه یک اندیشه بمیرید . و من آز آدم هایی که در راه اندیشه می میرند خسته شده ام . من به قهرمانی عقیده ندارم و می دانم که آسان است . آنچه برای من جالب است اینست که انسان زندگی کند و برای آن چیزی که دوست دارد بمیرد .
ریو با دقت به حرف های روزنامه نویس گوش داده بود در حالی که چشم ازو بر نمی داشت با ملایمت گفت :
رامبر . انسان اندیشه نیست
شما اشتباه می کنید . انسان اندیشه است . از آن لحظه ای که از عشق رو گردان می شود اندیشه ایست کوتاه . و ما دیگر لیاقت عشق را نداریم . تسلیم شویم دکتر . صبر کنیم که چنین لیاقتی پیدا کنیم و اگر واقعا ممکن نباشد بی آنکه نقش قهرمان بازی کنیم به انتظار نجات عمومی باشیم
من از این دورتر نمی روم
.


About me

Last posts

Archives