enjoy it


.
وقتي دارم بدن نرمش رو كشف مي كنم زير انگشتام كرك ريزي رو احساس مي كنم و بدون اينكه دليلش رو بدونم لبخند ميزنم . اون لبخند منو به حساب شروع لذت مي ذاره . نمي دونم شايد حق با اون باشه .
حالا يك جوري توي بدن همديگه فرو رفتيم كه هيچكس نمي تونه ما رو 2 نفر حساب كنه . ما يه نفر شديم . يك بدن . يك روح . يك فكر . يك خواسته . لذت
ديگه حتي چشمام رو هم لازم نيست باز كنم . من بدون چشم مي بينم . من با چشم هاي اون مي بينم . من با دستاي اون مي بينم . حس مي كنم . اين ديگه يه دنياي جديده . دنيايي كه هيچ چيز توش تا وقتي من نخوام نيست . تو اين دنيا آدما مارو نمي بينن . مارو نمي بينن كه بهم چسبيديم . مارو نمي بينن كه يكي شديم . مارو نمي بينن كه داريم لذت مي بريم .
حالا كاملا ميون بازو هاي من جا گرفته . با تمام قدرت بغلش مي كنم جوري كه مي ترسم خفه شه . مي خوام مال من بشه . تك تك ذرات وجودش . صداش توي گوش من چه آهنگي داره .
يه لحظه از من جدا مي شه . ميگه مي ره 2 تا سيگار روشن كنه .
من باز بر مي گردم روي زمين .
جايي كه آدما تورو واسه سيگار ول مي كنن
و تو آدمارو به چند ميلي گرم نيكوتين اضافه مي فروشي
قبول كن دنياي جالبي داريم .
.
.
.
.
.
رفقا منو به تكراري بودن متهم مي كنن
رفقا منو نمي فهمن
ولي مگه مهمه ؟
رفقا فقط واسه خوش گذروني هستن
يكي ديگه قراره همه چيز رو بفهمه كه مي فهمه
بقيه رو بي خيال
.
.
.
.
من در تناسخ قبلي زندگيم پسر رئيس قبيله ي اسكيمو ها بودم . ازم نپرس چطور يادمه . وقتي 18 سالم شد بايد مثل بقيه مرداي قبيله 1 ماه از قبيله دور مي شدم و بعدش با يه خرس بر مي گشتم . ولي مشكل اين بود كه من از خرس ها مي ترسيدم . اصلا يه جاي كار اشتباه بود . 2 تا تناسخ قاطي شده بود . من بايد يه نويسنده داستانهاي اروتيك تو لندن مي شدم كه اشتبها تو قطب به دنيا اومده بودم .
چند روز تو برف ها راه رفتم تا يه خرس سفيد ديدم .
يكي كه واقعا قشنگ بود .
وقتي به آدم نگاه مي كرد انگار مي خواست باهات حرف بزنه .
واقعيت اين بود كه تو تناسخ اون هم اشتباه شده بود . ولي من اونو پيدا كردم . ما چند سال با هم زندگي كرديم . تا اينكه يه روز كه فك هاي دريايي كم شدن اون تو خواب منو خورد .
خدا هم گند زده با اين آفريدنش.


About me

Last posts

Archives