.
ببینم فردریک شما قادرید از عشق بمیرید ؟
نمی دانم اما گمان می کنم حالا نه !
همین . اما روشن است که شما قادرید در راه یک اندیشه بمیرید . و من آز آدم هایی که در راه اندیشه می میرند خسته شده ام . من به قهرمانی عقیده ندارم و می دانم که آسان است . آنچه برای من جالب است اینست که انسان زندگی کند و برای آن چیزی که دوست دارد بمیرد .
ریو با دقت به حرف های روزنامه نویس گوش داده بود در حالی که چشم ازو بر نمی داشت با ملایمت گفت :
رامبر . انسان اندیشه نیست
شما اشتباه می کنید . انسان اندیشه است . از آن لحظه ای که از عشق رو گردان می شود اندیشه ایست کوتاه . و ما دیگر لیاقت عشق را نداریم . تسلیم شویم دکتر . صبر کنیم که چنین لیاقتی پیدا کنیم و اگر واقعا ممکن نباشد بی آنکه نقش قهرمان بازی کنیم به انتظار نجات عمومی باشیم
من از این دورتر نمی روم
.