Published Thursday, November 30, 2006 by pouyan.
.
طرف عاشق برف بود
عاشق کوه
عاشق تنهایی
نمی شد یه جا بندش کرد
من بودم
.
.
این آخرها تنها دیلی سیگار کشیدن اینه که موقع بیرون اومدن دود بهم ثابت بشه حداقل وجود داشتنم دروغ نیست
3 comments
Published Tuesday, November 21, 2006 by pouyan.
.
وقتی اون حس مسخره بهت می گه باید بری
وقتی آدمای اطرافت به نظرت مقدس تر از حد تحمل می رسن
سوئیچ ماشین بدجوری جلب توجه می کنه
یه دفعه کندن و رفتن گرچه احتمالا هیچ مشکلی رو حل نمی کنه
ولی مثل یه دختر تو تخت خواب قرمز وسوسه بر انگیزه
فقط کفشات دلیل چسبیدنت به زمین میشه
سیگارم یه مسکن موقتیه
لعنت به این حس کوفتی که دووم نمی آره
مثل دود ناپدید می شه
Published Monday, November 13, 2006 by pouyan.

داستان اینجوری شروع شد که یه نفر اومد مارو پرت کرد تو سرازیری زندگی
در حالی که نمی دونست ما جماعت مجنون توان ساده زیستن و لذت بردن را نداریم
پس خدای عز و جل بندگان مجنونش را به زمین بخشید
تا خودمان مشکل خویش را حل کنیم
و به ما آموخت این رسم دوست داشتن است
ولی ما عاشق ساختار شکنی بودیم
حتی با خدا
پس همگی ترسو شدیم
و همگی شروع به ساخت دنیای خودمان کردیم
تا خدایی کنیم
و ثابت کنیم عالم جنون عالم عشق است
.
.
.
.
هوس یه خنده ی گناه آلود کردم
تا حداقل طنینش ته دلم رو بلرزونه
تا بتونم به خودم افتخار کنم
فکر می کنی برای عاشق شدن چیز دیگه ای هم لازمه ؟!
.
.
.
شماهایی که با شکاف سینتون از ما دلبری می کنین
خبر ندارین
اون پسری که موقع راه رفتن دستش تو جیبشه
حتی اگه به شما نگاه کنه
حتی اگه باهاتون عشق بازی کنه
فکرش یه جا دیگه اس
یه جایی وسط جنگل
که جز خودش و آسمون و درختا هیچکی نباشه