l
.
من وقتی تو الکل زیاده روی می کنم یه جورایی شدیدا مهربون می شم فکر می کنم خدا از اون بالا در گوشم می گه پسرم تو مسیح هستی برو و به همه خوبی کن بعد راه می افتم تو خیابونا و همه رو می بوسم که غسل بشن همه آدمای سر راهم پیر جوون زن مرد خلاصه همه
اگه یه وقت دیدی یکی رو دارن تو خیابون می زنن بدون منم که زیادی مهربون شدم همشم تقصیر خداس
.
.
.
.
اومبرتو : می دونی من جدیدا شدید به تناسخ معتقد شدم یعنی نشستم کلی فکر کردم دیدم نمیشه این همه آدم هی بیان بعد بمیرن بعدشم برن یه جایی که نه زمان داره نه مکان
ریکاردو :راسشو بخوای منم چند سال پیش به تناسخ ایمان آوردم
اومبرتو : راس میگی ؟ چه جوری ؟
ریکاردو : من یه دخترو دیدم و تو نگاه اول فهمیدم من و اون همیشه در طول زندگی زمین باهم بودیم نمیدونم شاید یه زمانی 2 تا پروانه بودیم یه زمانی 2 تا خرس بودیم ولی مطمئن بودم که باهم بودیم
اومبرتو : خوب چی شد ؟ نگفته بودی زن داری
ریکاردو : نه چیز خاصی نشد آخه همه اعتقادات باید 2 طرفه باشن که عمل کنن