mementoes from Alberto for you
Published Tuesday, March 07, 2006 by pouyan | E-mail this post
.
هي آلبرتو سلام چطوري ؟ چرا به ما سر نمي زني ؟
سلام . شرمنده سرم شلوغ بود
چه خبر ؟ چي كارا مي كني ؟
هيچي ما هنوز تو همون قبرستونيم هنوزم با بچه ها شبا دور آتيش مي شينم و سيگار مي كشيم از خاطراتمون ميگيم هميشه از تو يادي مي كنيم ما هيچ وقت يادمون نمي ره تو واسه ما چي كارا كردي چند روز يكي از بچه ها گفت هي آلبرتو قضيه اون دختر رو يادته گفتم آره يادش بخير يه روز يه دفه از در اومد تو اومد نشس رو پام يه حسي بهم گفت اين يارو آشناس خيلي آشنا دستشو كرد تو موهام احتمالا مي دونس زياد خوشم نمي آد يه جوري شده بودم يه جور خاص انگار رو آتيش نشستم يهو گفت آره حق با توئه نمي دوني با اين حرف چه بلايي سرم آورد داشتم ديوونم كرد بعدش يهو پا شد رفت منم يه كتاب باز كردم و خوندم بعد ها هميشه حسرت مي خوردم كه اي كاش مي بوسيدمش
.