لکاته


E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



خوب تو این پست بر خلاف روند داستان قصه ی ما حول سپهر می گرده .

مکان : تو اتوبوس به سمت خونه ی سپهر اینا
شخصیت ها : سپهر و یه عالمه آدم


سپهر تو اتوبوسه و به میله ی وسط ( جدا کننده ) تکیه داده که یه دفعه سنگینی یه نگاه لطیف رو روی دوشش احساس می کنه . و طبعا مثل هر پسری تو این سن و سال بر می گرده و به قسمت زنان نگاه می کنه و در اونجا نگاه ها با هم تلاقی پیدا می کنن . چه چشمای قشنگی انگار لنز داره . چه دماق ظریفی . گونه های بیرون اومده با لبای گوشتالوی قرمز . یک تره مو هم روی شقیقش افتاده و آدم رو یاده مینیاتور های شعر های خیام می ندازه ( البته سپهر یاد اینا نمی افته ).
سپهر پیش خودش می گه :

- چه قدر معصومیت . چه قدزیبایی . منو اون میتونیم با هم به همه چیز برسیم .

در همین حال دختر فصه ما که به دلایلی اسم شو لکاته می گذاریم با خودش می گه :

عجب پسر هیزیه . میدونم چه جوری ادمش کنم
سپهر : چجوری باید خودمو به اون اثبات کنم . چجوری می تونم عشقمو بهش نشون بدم آه خدا
لکاته : از قیافش معلومه زیاد مایه دار نیس ولی خوب چیز بدی نیس.
سپهر : اگه بهش بگم ممکنه وجود پاکش اسیب ببینه . نمی خوام اون حجب و حیای شیشه ایش بشکنه
لکاته : مکان هم که نداره . خودم باید جور کنم

در همین موقع اتوبوس در ایستگاه می ایسته و سپهر و لکاته پیاده میشن

سپهر : ببخشید خانوم من می خوام با شما آشنا بشم
لکاته : بیا این شماره تلفنمه هر وقت دوست داشتی زنگ بزن جیگر
سپهر : خیلی متشکرم .


و اینجوری شد که سپهر ایدز گرفت و از همه مهمتر باعث شد خیلیای دیگه ایدز بگیرن .


0 Responses to “لکاته”

Leave a Reply

      Convert to boldConvert to italicConvert to link

 


About me

Previous posts

Archives